محل تبلیغات شما

تازه رسیدم خونه و هنوز لباسامو کامل عوض نکردم. خسته ی خستم و پاهام درد می کنه. 

تمااااااااام روز با کفشای پاشنه بلند سر کردم ک واقعا ستودنیه این حرکت من :))

حسااااااابی پاهام درد میکنه. حساااااااااااااابی!!!

دیشب رفتم تولد و انقدر بهم خوش گذشت ک فقط خدا میدونست! 

کلی زدیم رقصیدیم و دیوونه بازیای شدید دخترونه :))

کللللللللللی عکس گرفتیم! جمعمون ب این شکل بود ک تنها داروسازشون من بودم :))

دندون پزشک داشتیم، علوم آز و دامپزشک داشتیم، معمار و مهندس برق و انرژیم داشتیم :))

یه میز پررررررر از غذاهای خوشمزه جلومون بود و یه فلش پر اهنگ و کمرای پر قر :)).

واقعا خیلی خوش گذشت دیشب.

یه لباس سفید مشکی پوشیدم ک واقعا انداممو ظریف نشون میده. وقتی میرفتم جلوی اینه و وجهه ی اجتماعی خودمو تو دلم ب خودم میگفتم حس میکردم از شادی الانه ک بمیرم!!

 

حللللللاصه. تهش چیشد؟ انقدر تولد طول کشید ک تا ساعت 12 و نیم شب ادامه داشت و ما ساعت  یازده و نیم تازه رفتیم سر کیک :)) کادوها وا نشده موند و همه بعد عکس و فیلم گرفتن و رقص چاقو بدو بدو دویدن برای زنگ زدن و اسنپ گرفتن.

اینم تا جاشه بگم. من و نگین، یکی از دخترخانمای خوشگلمون قرار شد رقص چاقو بریم. من اهنگ ضربان علی مولایی رو پلی کردم و چنان قری دادم ک نگین انصراف داد :))

دیگه روش نشد بیاد وسط :))

مامان گرام در همین اثنا تماس گرفت و گفت خونه اقای دکتر بمون امشب و برنگرد خونه خطرناکه.

آینا از خوشی کلللی جیغ کشید و منو بوس کرد :))

خلاصه ک یه مسواک برام گذاشتن کنار و گفتن هرررروقت اومدی خونمون شبم باید بمونی :))

یه همچین ادم جذابیم من :)

صبح امروز قرار داشتم با همون دوستم ک بریم دربند، ساعت 9 تند تند بم زنگ میزد منم خواااااااااب خواب بودم :))

ساعت 12 بیدار شدم مسست خواب بش زنگ زدم کلی فحشم داد :))

قرار گذاشتیم حالا همو ببینیم و منم جفنگی پریدم برای صبحانه.

وسط صبحانه بین حرفایی ک رد و بدل میشد، مامان آینا حرفی زد ک حس کردم یه نشونه از خداست.

من چون خودم تنهایی نمیتونم ه چیز زندگی رو مدیریت کنم، بخاطر خستگیا و کار شدید، مدت زیادیه مثل ادم درس نمیخونم و شل گرفتم. انگار خدا داشت بم هشدار میداد ک یادت رفته چرا فرستادمت بری دارو تلنگر خیلی شدیدی خوردم.

واقعا ب صورت جدی تصمیمم رو بر یه حرکت تپل گرفتم و لباس مباس پوشیدم و راه افتادم سمت مترو

با پارمیدا قرار گذاشتیم بریم پل طبیعت. منم با لباس و کیف مهمونی و پالتوی مشکی بلند و کفش پاشنه بلند، شبیه دوست دخترای گنگسترای تهران شده بودم :))

خلاصه با کلی ماچ و بوس و دلتنگی در کردن ب اتفاق دخترعمه ی پارمیدا رفتیم گشت و گذار کردیم تو پل طبیعت و کلی عکس گرفتیم. کاشف ب عمل اومد ک دخترعمه ی پارمیدا که کلاس دهمه،هم این رله، سینگل نیس :////

و من تماما ب این فکر میکردم ک عرضه ی یه دوس پسرم ندارم :))

یه پسر رو به فحش کشیدم ک مزاحم ما شده بود و این دوتا دختر خانما هم ترسیده بودن :)))

حالا جدای از شوخی، خیلی سگ شدم جدیدا. نمیتونم خیلی زیاد و ب مدت طولانی با کسی بسازم. یا تهش ازدواج میخوام ک باز پای همه چیش  می ایستم یا میگم خدافظ.

از بعد اون دلی ک ازم شد اون بشر مجهول الحال، ملقب به عشق اول، فقط و فقط یه نفر بود ک اگر میشد و اگر همه چیز جور بود، پای بی پولی و شرایط بد اجتماعی و همم چیزش حتی اگر خیلی از معیارامم نداشت می ایستادم. چون واقعا دوسش داشتم. واقعا دوسم داشت.

ولی نشد ک بشه. 

حالا دیگه تو سینه ی من هیچی نیست. یه توده خالیه. اگر کسی ک میاد جلو پولش خوب نباشه یا قیافش خوب نباشه، نمیتونم باهاش حتی حرف بزنم. 

میدونم کاملا جدای از منطق بشزه و کاملا ب دور از عقله ولی، ب خودم حق میدم. خیلیم حق میدم. چون دلی ک از من ربوده شد و خورد خورد شد رو هیچکس ندید. الان اگر همه ی شرایطش با همه چیزش جور نباشه نمیتونم باش حتی حرف عادی بزنم!!!

 

قدم اولم شان اجتماعیشه. همون تحصیلات. اگر اوکی بود قدم دوم. پول داره؟ از خانواده میگیره یا کار میکنه؟ ک اگر اوکی بود میریم مورد سوم ک ظاهرشه. ک اگر خوب بود میریم چهارم. هوشش و اخلاقش!

اینا بررسی هایین ک من تو ذهنم موقع دیدن یه نفر می کنم ک تلاش میکنه با من حرف بزنه تا مخمو بزنه. یکیش حتی نباشه سریع بلاکه.

 

نه ک بگم من دکترم دیگه هیچکسو هیچی حساب نمی کنم!! نه!!

من دلم شکسته! خیییییییییلیم شکسته! مشکل دقیقا همینجاست ک من با همه ساختم! با همه چیزشون همون دو نفر قبل. الان از هردوشون با دل شکسته جدا شدم و دیگه نمیتونم سادگیمو تحمل کنم. نمیتونم بذارم بلاهایی سرم بیاد ک پسر همکلاسیم اوایل سال سرم آورد.

میخوام دختر یا پسر کوچولوی من پدری داشته باشه ک الگوی زندگیش باشه. این خیلی مهمه ک کی وارد زندگیت میشه. با چه جور مهارتایی چه کار شگرفی تو زندگیش کرده. نمیخوام نسل ضعیفی رو بوجود بیارم. 

 

یه فرهاد، یه شیرمرد نیازه ک شعله ی خفته ی درونی پشت پلکامو روشن کنه.



ممنون ک تا اینجا خوندی.

پست نهم : دختر من، قهرمان تمام زندگی من....

پست هشتم : حال نامعلوم

پست چهارم: کار و کار!

ک ,یه ,ی ,ب ,نمیتونم ,واقعا ,با همه ,ک اگر ,یه نفر ,و نیم ,حتی حرف

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کانون آگهی وتبلیغات تک مبلّغ ایرانیان