محل تبلیغات شما

صبح طبق ساعتی ک نرگس بیدارم کرد پا نشدم.

گرفتم خوابیدم تا 10 و نیم. واقعا ترکیده بودم!

بعد ک بیدار شدم با تایمر گرفتن افتادم  ب جون خونه. تمام ظرفا رو شستم جارو کشیدم، گاز رو ک ب فنای شدید العظمی رفته بود تمیز کردم.

تماما داشتم به کات جدیدم فکر میکردم. ب اینکه چقدر دلم برای آقای میم تنگ شده و چقد بی تربیته البته.

هم حس تنفر داشتم هم دلتنگی شدید.

یه یادیم از مورفین صدای عشق اولم کردم و حس کردم ک دیگه هیچوقت ب اون ارامش زندگی نکردم

متوجه شدم چه بخوام چه نخوام، اگر همه ی کارا رو بذارم بمونن، حدود یک ساعت و خورده ای از وقت منو میگیره این تمیز کاری. نیم ساعت از شبانه هامو میذارم تو جمع کردن خونه، جارو کشیدن و رسیدگی به ظرف ها.

تازه اومدم نفس بکشم دیدم خواهرم حالش بده و سریعا لباس پوشیدم برای خرید دارو و مایحتاج خونه.

حسابی پوکیدم و پدرم دراومد. اخراش دیگه کمردرد گرفته بودم.

وقتی رسیدم خونه یه دعوای تپل م کردم، تهشم با نامزدش رفتن بیمارستان.

منم مریض شدم شدید، پشت هم اسپری سالبوتامول میزدم، منم مشکلات نه دارم منم درگیرم

ولی دلیل نمیشه دهنمو باز کنم برینم به نزدیکام.

منم کار زیاد روی دوشمه منم درس دارم منم دانشجوئم منم همه ی اینا!!

ولی هیچی دلیل نمیشه ک رفتارای بچگانتو توجیح کنی ک!

چون من مقاومت کردم جلوی حال بدم و به اعصاب کسی برای ارامش اعصاب خودم نریدم.

خلاصه ک، دلگیر و خسته و پا درد فراوان و غصه ی شدید و دلتنگی آقای میم،

باید برم سراغ ادامه ی کارها.

کی میرسم درس بخونم خدایی.

کاش تموم میشد این روزهام.



از وقتی اومدم تهران حالم داره بدتر و بدتر میشه و 

هیچی تا حالا نتونسته حالمو خوب کنه

وجود اقای میم بهترم میکرد. ولی انقدر اصرار ب رفتن داشت ک خودش دلیل بدتری برای تمام غصه هام شد.

ایا من در حال دفن شدن در بطن تهرانم.؟

کجاست خنده های من.



همون پسر بیشعوره ک گفتم بهتون بم پیام داد.

گفت آنبلاکش کنم برای گفتن یه سری چیزا ک هماهنگ باشم باهاش اگر استاد ادبیات چیزی گفت.

چون استاد ادبیاتمون ادم مریضیه. 

قبلش هرچی سعی کرد بم برینه نتونست چون من ضدحمله میزدم.

تو گروه کلاسی با امیررضا دعواش شد. منم توی بحث بودم متاسفانه، و علی رغم میل باطنیم مجبور شدم سکوت نکنم و طرف بیشعوره رو تا حدودی بگیرم و امیررضا رو ب ارامش دعوت کنم. بگم ک کینه نگیرید آقای خ ، ما قراره شیش سال چش تو جش شیم.

ک اقای میم نماینده کلاسمون ک به شدت اقای محترمیه و اگر نبود من و دوستم، نماینده دخترمون، از غصه دق می کردیم،

طی یک حرکت انتحاری ده دقیقه گروهو بست. پیامای دعوا رو پاک کرد و گفت قانون وضع میکنه.

 

هنوز بیشعوره پیام نداده. منتظرم بیاد تا مطمئن شم اعصابم کامل خورد شده برای روز دیگه، و بعد برم سراغ هویج و پیاز و قارچ.

ولی اگر من تو حیطه ی خودم ب ایده آلم برسم، از همه ی دختر پسرای تهرانی کلاسمون ک الان بخور و بخوابشون به راهه ارزشش بیشتره. چون من هزارتا مسئولیت دیگه دارم ک اونا یک صدمش هم ندارن.

(البته خودمم اصالتا تهرانیم :)) )



ممنون ک تا اینجا خوندی.

پست نهم : دختر من، قهرمان تمام زندگی من....

پست هشتم : حال نامعلوم

پست چهارم: کار و کار!

ک ,منم ,ب ,رو ,ی ,شدم ,همه ی ,چون من ,اقای میم ,دلیل نمیشه ,برم سراغ

مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها